غزل پندیات
فکرم همهجا هست، ولی پیش خدا نیست سجادۀ زر دوز که محراب دعا نیست! گفـتند سر سجده کجـا رفـتـه حــواست؟ اندیشۀ سیّال من، ای دوست، کجا نیست؟ از شدت اخلاص من عالم شده حـیـران تـعـریف نباشد، ابـداً قصد ریــا نیـست! از کـمـیـّتِ کار که هر روز ســه وعده از کیفـیتش نیزهمین بس که قضا نیست یکذره فقط کُندتر از سرعت نور است هر رکعتِ من حائز عنوان جهانیست! این سجدۀ سهو است؟ و یا رکعت آخـر؟ چندیست که این حافظه درخدمت ما نیست ای دلبــر من! تا غم وام است و تــورم محـراب به یـاد خــم ابـروی شما نیست بیدغدغه یک سجدۀ راحت نتوان کـرد تا فکـر من از قِسط عقبمانده جدا نیست هر سکه که دادند دوتا سـکـه گـرفـتـنـد گفتند که این بهرۀ بانکیست،ربا نیست! از بـسکه پـی نـیـم وجـب نانِ حـلالـیـم درسجدۀ ما رونق اگرهست،صفا نیست به به، چه نمازیست! همین است که گویند راه شـعـرا دور ز راه عــرفــا نـیـسـت! |